آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

سفرنامه تبریز

عزیزکم سه شنبه شب ساعت حدود 10 رسیدیم تبریز و رفتیم خونه آیدین و تو بعد از کلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی نق زدن خوابت برده بود و خدا رو شکر دیگه تا صبح بیدار نشدی و صبح که بیدار شدی ساعت 5.5 بود و جالب بود که خوشحال بودی اونجاییم طبق روال عادی برنامه!!!!!! اول تا چشماتو باز می کنی اول سراغ بابارو می گیری و من یه کم شیر ریختم توی شیشه بهت دادم و بعد خواستی پیش بابا بخوابی و من تو رو گذاشتم کنار بابا و رفتم جای تو خوابیدم و ساعت 7 بیدار شدی و ..... بهت گفتم بیا بریم بیرون تا بابا بخوابه و تو فکر کردی می گم بیا بریم مثلا خونه خودمون، سریع اعتراض کردی : نه!! همین جا خوبه!! ما توی اتاق آیدین خوابیده بودیم و تو از مح...
23 مهر 1391

عزیزکم مرواریدهات 14 تا شدند

عزیزکم تا اواخر فروردین که 8 تا دندونت با هم دراومدند تا اوایل مهر همون 10 تا بودند تا اینکه خبر نخوابیدنهات و اذیت شدنهاتو برات نوشتم که داری دندون میاری و بالاخره بعد از کلی اذیت قبل از رفتن به تبریز دو تا دندون پایینی ات یعنی کنار همون چهار تا جوونه زده بودن که تبریز که بودیم یه روز خیلی اذیت کردی و گریه کردی و آب دهنتو همش تف می کردی و...... که نگاه کردم دیدم دو تا دندون کنار اون دو تا جلویی ها هم جوونه زودن و به سلامتی قبل از دو سال 14 تا دندون در آوردی که عمو دکتر گفته بود باید حداقل 12 تا باشه که همین طبیعی هست و بقیه به مرور در میان ولی عزیزم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی سخت دندون...
23 مهر 1391

بدنیا اومدن پرنیا

عزیزم آوینا جون نی نی خاله فریبا 15 مهر شنبه بدنیا اومد خیلی دوست داشتم ما هم اونجا بودیم تا تو از نزدیک ببینی چون خیلی نی نی دوست داری وقتی بچه کوچیک می بینی خیلی ذوق می کنی ما سه شنبه میریم تبریز تا نی نی خاله رو ببینیم در ضمن تولد مامانی 7 مهر بود که جمعه نشد ولی یکشنبه رفتیم خرید و کیک خریدیم رفتیم خونه دوست بابایی(که تو خیلی اونا رو دست داری بهش میگی عمو سپریان و همش با خانوم عمو توی خونه اش این ور و اون ور میری و براش حرف میزنی) و اونجا کیک خوردیم که برات عکسهاشو میذارم خیلی وقته کامپیوترم نمی تونست عکس آپلود کنه دیروز درست شده ولی دیگه فرصت نیست میرم و میام گلچینی از عکسهای این هفت ماه برات میذارم خیلی دوستت دارم گل د...
17 مهر 1391

دل نوشته های مامانی

عزیزم دیروز روز سوم بعد از تعطیلات دو ماه مون رفتی مهد، چنان اشک میریختی و جیغ میزدی که خالههههههههههه نهههههههههههههه مهد نههههههههههههههههه من خالههههههههههههههه دوسسسسسسسسسسسست ندارمممممممممممممم قبلم به درد اومد ولی عزیزم مجبوریم نمی دونم به چه دلیل!!!!!!!!!!!!!! نمی دونم اونجا حوصله ات سر میره یا کسی تو رو دعوا می کنه یا اقتضای سنت هست.... ولی من هم با روانشناس اونجا و مدیر و همه مربی هات حرف زدم نمی دونم خدا کنه جواب بده اونا همشون گفتن تو بعدش آروم میشی فقط یه کم دلتنگی و غریبی می کنی که تا چند روز دیگه خوب میشی خدا کنه خوشگلم میخوام بدونی من عاشقانه دوستت دارم مهد رفتن برای خودت هم خوبه که حوصله ات سر نره و بتونی با بچه...
4 مهر 1391

خداحافظی آوینا دختر گلم با شیر

روز 13 شهریور دوشنبه بابایی اومد دنبال ما ازخونه خاله فاطمه اومدیم ساعات حدود 9.5 شب رسیدیم خونه و جونم برات بگم که مهمون که میریم شیر خوردن تو مضاعف میشه اونجا با بچه های خواهر خاله فاطمه حنانه و حانیه، بازی کردی و موقع اومدن گریه می کردی اونا هم با ما بیان و خلاصه .... اومدیم و تو داشتی شیر می خوردی به قول خودت "بهی" من گفتم چقدر بهی می خوری به من هم می دی بخورم همون موقع با خنده از دهنت کشیدی قربون اون خنده های نازت بشم و گفتی بیاااااااا و شیر ریخت و تو دیدی و با تعجب گفتی : مامان .... شیشیه شده .... یعنی مثل شیشیه شیر داره ازش شیر میاد و بلند شدی و چند ثانیه بعد گفتی "اج این" یعنی از اونیکی می خوام بخورم و اونو هم خوردی و از دهنت کشیدی ...
1 مهر 1391

مرداد 91 تا مهر 91

عزیزم آوینای خوشگلم انگار همین دیروز بود که اینجا برات نوشتم داریم میریم تبریز پیش مامان جون (سه شنبه 27 تیر ساعت 9.5 شب) .... موقع جدا شدن از بابایی چون جذب بزرگی و شلوغی محیط اطرافت بودی زیاد نق نزدی و بعد هم توی هواپیما نترسیدی و گریه نکردی، همش آدمها رو نگاه می کردی و هر کس می اومد رد بشه یه سلام خیلییییییییییی بلند بهش می گفتی و یه لبخند ناز .... خوشگل من وقتی رسیدیم و همه بلند شدند پیاده یهو گفتی بابایی و لب و لوچه اتو آویزون کردی ......... خیلی دلم برات سوخت، یعنی همون موقع می خواستم برگردم، اصلا از اولش هم عذاب وجدان داشتم که به خاطر اینکه می خوام مامان خودمو ببینم تو رو از بابایی ات که اینهمه دوست داری جدا می کنم، ولی فکر می کردم ا...
1 مهر 1391
1